تکنولوژی اخبار موزیک عکس

  • ۱
  • ۰

 خلاصه 266 و 267 برگریزان





خلاصه قسمت ٢۶۶ سریال برگ ریزان

 

(خونه علیرضا خان اینا )

علیرضا کتاب می خونه، عایشه مشق می نویسه ، نجلا زنگ می زنه به خونه باباش لیلا گوشی رو جواب می ده ، نجلا با مکث به خواهرش می گه از سر خاک برگشتم خونه ، بابا قرار بود بیاد اینجا ، هنوز نیامده ، لیلا می گه بابا خسته ست دیگه نمی اد ، داره استراحت می کنه ، عایشه کارت پستال صدف رو نماشا می کنه به لیلا می گه خیلی دلم می خواد ایتالیا رو ببینم ، خیلی قشنگه ، بزرگ شدم می رم همه دنیا رو می بینم ( اخی کوچولوی نازنین )

نیرخانوم هر چی اسکایپ می کنه صدف جواب نمی ده ، نیرخانوم شاکی می شه ، احمداقا دلداریش می ده ، صدف با افق رفتن گردش و خرید تو ی فروشگاههای میلان ، صدف یک هدیه هم برای شوکت برمی داره و کلی سوغاتی های دیگه

خونه میتات

گلشن و سردار سرزده می رن خونه میتات و فرخنده ( اوخ اوخ ) دم در سردار می گه کاش زنگ می زدی سرزده نمی رفتیم ، گلشن زنگ می زنه می گه داشتیم از اینجا رد می شدیم گفتیم یه سر به شما بزنیم !! فرخنده می گه ای وای متاسفانه خونه نیستیم ( گلشن و سردار که دم در ماشین فرخنده و میتات رو دیده بودن از برخورد فرخنده ناراحت می شن ) میتات می گه فرخنده گلشن و سردار توی حیاطن !!! فرخنده ( که ماشالا کم نمی اره ) به گلشن می گه ههههههه شوخی کردم بابا بیایین تو !!! دیدمتون ، خواستم باهاتون شوخی کنم !!!!!

خلاصه خرابکاریش ماست مالی م شه

اوز می ره خونه جیدا تا باهاش راجع به طلاق صحبت کنه ، جیدا می گه تا سه ماه صبر کن ببینیم قاضی چی می گه ! اوز : خونه رو زدم بنامت پول هم دادم بازم می دم !!! جیدا : چرا هولی چرا انقد عجله داری ؟!؟؟؟ لابد با لیلا اشتی کردی !!!! ( اوز همش انکار می کنه می گه حوصله م از این زندگی ابلهانه سر رفته ! جیدا می گه اما حوصله من هنوز سر نرفته ( هههههه

خونه میتات

فرخنده می خواد بره قهوه درست کنه میتات می گه از اون شیرینی هم بیار که از مرسین اوردم ، گلشن با تعجب می گه : ااا مرسین بودین!؟!؟ چی شده بود !؟ میتات تعجب می کنه می گه مگه خبر نداشتین !؟ فرخنده با چشمک به گلشن می گه دیروز که تلفنی باهات صحبت می کردم بهت گفتم !!!

خیریه برمی گرده استانبول به خونه ی خودش ، باغضب لیلا رو می کشه یه گوشه ، می گه حالا چی می شه !؟!؟ لیلا می گه بچه رو بدنیا می ارم ، اولی رو انداختم اما اینو می خوام نگه دارم !!!!! خیریه می گه نمی شه اون که هنوز طلاق نگرفته از زنش ، چند وقت دیگه شکمت بالا می اد ، ابروریزی می شه !!!

گلشن و سردار می رن ، میتات می ره تو اشپزخونه به فرخنده می گه اون روز گفتی داشتی با گلشن حرف می زدی اما اون از هیچی خبر نداشت !!!! فرخنده جوش میاره !!! داری من بازخواست می کنی ؟! به من شک می کنی !؟ نکنه فک کردی با شوکت حرف می زدم !؟ تو هم شروع کردی !؟ ( با بغض ) خدا ازت نگذره و می اره طبقه بالا

نجلا زنگ می زنه به خونه فکرت ، جواهر خانوم گوشی رو برمی داره ، جواهر خانوم فکر می کنه لیلاست کلی نصیحتش می کنه که چرا حامله شده

بعد گوشی رو می ده به فکرت !!! نجلا می پرسه : ابجی لیلا حامله ست !؟!؟!؟ فکرت با ناراحتی می گه اره

خیریه شب با ارامش می شینه لیلا رو نصیحت می کنه ( اما انگار یاسین می خونه ) لیلا می گه واسه خان هم خوب می شه تنها نمی مونه با بچه ی من بزرگ می شه !!!

( صبح خونه میتات کارا)

جیدا زنگ می زنه به موبایل فرخنده ، میتات که دیگه شکش شروع شده می اد پشت در گوش می ایسته ! فرخنده هم می فهمه یهو در رو باز می کنه ! بعد به جیدا می گه بیا شرکت صحبت کنیم و از خونه می ره !

فکرت زنگ می زنه به مامانش می گه مجبور شدم قضیه رو به تحسین بگم ! تازه دیشب نجلا زنگ زد اونم از طریق جواهر خانوم فهمید ! خیریه دعا می کنه که به گوش علیرضا خان نرسه !!!( کم کم همه دارن می فهمن ، خیریه باید دعا کنه به گوش فرخنده هم نرسه )

لیلا شاکی می شه می گه ابجی نخواست با من حرف بزنه !؟!؟ ( از همه طلبکاره ) مهم نیست همه بفهمن ، من پنهون نمی کنم

خیریه : خجالتم خوب چیزیه !!!!!!

 

خلاصه قسمت ٢۶٧ سریال برگ ریزان

 

جیدا می ره دفتر فرخنده ازش می پرسه از زیر زبون شوکت بکش ببینم اوز و لیلا با همن یا نه !؟ اوز واسه طلاق خیلی عجله داره !! فرخنده می گه نیازی نیست بپرسم ، اره با همن ! اما لیلا خونه باباشه ، علیرضاخان خبر نداره اونا با همن ، نکنه لیلا حامله ست که واسه ازدواج عجله دارن !؟ اگه بفهمیم بلیطمون برده ! اخر سر هم به جیدا می گه تا وقتی از من خبری نشده کاری نکن !

توی راهرو یامان خان رو می بینن که خیلی سرد و عصبانی برخورد می کنه با جیدا ، فرخنده می گه فردا قرار بود از خارج برگردین !

خونه نجلا

مراسم چهلم جم هست و همه جمعند اما جواهر خانوم اداپازار پیش بچه ها مونده ، فکرت و امید و تحسین امدن ، شوکت هم نیامده و فقط تلفنی تسلیت می گه ، می ره سر ساختمون می بینه همه کارگرا رفتن و دیگه کار نمی کنن ! شوکت خیلی حالش گرفته می شه ! به سرکارگر می گه کارگرای جدید می گیرم و ساختمون رو تموم می کنم ! این ساختمون شرف منه

اخر سر کمال خان و سوزان خانوم هم می ان و مراسم قران خونی شروع می شه !

لیلا هم از موقعیت استفاده می کنه می ره توی بغل اوز !

اوز می که به جیدا فشار نمی ارم شک نکنه !

لیلا : بچه اولم رو توی همین پله ها سقط کردم اگه بدنیا می امد الان چهار سالش بود !!!

فرخنده زنگ در خونه ی اوز رو می زنه ، از پنجره اوز و بعد لیلا رو می بینه ! اوز درحالیکه به فرخنده فحش می ده در رو باز می کنه ! فرخنده با طعنه : اومدم تبریک بگم ، اگه می دونستم لیلا جون اینجاست با دسته گل می امدم ! خوووب قدم نورسیده مبارک ! چن ماهشه ! ؟ از جیدا شنیدم ، حالا حالا ها این دور و ورها کاردارم، دنبال بیمه یه ساختمونم ، بای بای ! ( دقیقا همون حرفای اوز روزبه خودش تحویل می ده !!! یک به یک مساوی )

ناراحتی و غصه می گه تو می ری اما کاسه کوزه ها سر من می شکنه !!!!

نجلا می ره انکارا یک شب هتل واسه کارهای شرکت ایدین اوغلو ، وقتی داره توی رسیپشن اتاق می گیره ، علی سارپر بهش زنگ می زنه ، نجلا می گه من اسنانبول نیستم ، علی از پشت بهش نزدیک می شه و می گه می دونم ، نجلا لبخند می زنه می گه شما هم انکارا هستین !؟

علیرضا خان که دکتر بهش ورزش مچ دست داده نشسته بلند بلند مطالعه و ورزش دست می کنه ! بعد به لیلا شب بخیر می گه که بخوابه ، لیلا اون رو در اغوش می گیره بغض می کنه می گه همیشه خوب باش بابا خیلی دوستت دارم ! ( بوسه ی خداحافظی ) علیرضا خان فکر می کنه لیلا از مریضی باباش ناراحته ، می گه من خوبم دخترم ، تا وقتی خوشبختی شماها رو نبینم نمی میرم نگران نباش و شب بخیر می گه و می ره بخوابه ،لیلا هم به ارامی از خونه می ره ......!!!!

خیریه توی تخت درازکشیده و بی صدا گریه می کنه !

انگار لیلا با رفتنش همه ی صدا ها رو با خودش برده !!!

هتل إنکارا

نجلا با علی شام می خورن ، علی می گه من با پدر و مادر همسر سابقم رابطه ی خوبی داریم هرچن وقت یه بار اونها رو می بینم ! اما شما انگار با پدر شوهر و مادر شوهرت رابطه ی خوبی نداری ! ؟ نجلا می گه خوب اونا حق دارن تازه فرزندشون رو از دست دادن !

لیلا به خونه ی اوز برمی گرده اوز حلقه ی جدید رو دست لیلا می کنه و می گه به خونه ات خوش امدی !

نصف شب فرخنده به شوکت مسیج می ده ( دست بردار نیست ) "

"اگه می تونی زنگ بزن من تنهام "

یعد می بینه شوکت زنگ نمی زنه خودش زنگ می زنه !

شوکت از اتاق خواب کورمال کورمال بیرون می ره و یواشکی می گه چی شده نصف شبی !؟

فرخنده می گه میتات رو اعصابمه ! بیا فرار کنیم ! ممکنه بعدا پشیمون بشی ! شوکت می گه الان نصف شبه بعدا بهت زنگ می زنم و قطع می کنه ! برمی گرده توی اتاق خواب می بینه لیلا نیست ! همه ی چراغ ها رو روشن می کنه اما لیلا نیست ! زنگ می زنه موبایل لیلا ! لبلا جواب نمی ده ! یواشکی مامانش رو بیدار می کنه ( خیریه خودش رو بخواب زده که مثلا خبر نداره ) می گه لیلا نیست ! علیرضا هم بیدار می شه چراغها رو روشن می کنن و اتاق رو می گردن می بینن وسایلش نیست ! علیرضا عصبانی می شه ! داد می زنه سر خیریه لیلا کی این وسایل رو برده !؟ کجا رفته !؟؟شوکت زنگ بزن ببین کجاست 

شوکت دوباره زنگ می زنه ، این بار لیلا جواب می ده ! علیرضا گوشی رو می گیره ، از اون ور اوز جواب می ده لیلا پیش منه !!!! علیرضا از شدت عصبانیت حالش بد می شه ! شوکت لباس می پوشه بره سراغ اوز و لیلا !!! علیرضا هم می خواد دنبالش بره اما خیریه با قربون صدقه اجازه نمی ده و جلوش رو می گیره

منبع پیج سریال برگ ریزان




نویسنده: mozhgan shams - سه‌شنبه ۳۱ شهریور ،۱۳٩٤

خلاصه قسمت ٢۶۵ سریال برگ ریزان

( خونه میتات کارا )

صبح مامان نوردان می خواد بره داروخانه رنگ مو بخره ، میتات هم شاد و سرحال از پلکان می اد پایین از مامان نوردان سراغ فرخنده رو می گیره نوردان که اطلاعی نداره می گه شاید صبح زود رفته پیاده روی !!!!

 

در یک کافی شاپ فرخنده منتظر نشسته قهوه می خوره ، شوکت می اد و کنارش می شینه ! می گه فرخنده از من دور باش ! یکی ما رو ببینه ازدواجت بهم می خوره ! فرخنده با بی اعتنایی می گه خوب اره ! مهم نیست ! شوکت می گه عمدا داری منو بازی می دی !؟؟؟ و می خواد بره فرخنده ( درحالیکه دستهای شوکت رو گرفته می گه ) شوکت هیچکدوم از مردای که توی زندگیم بودن منو بخاطر خودم نحواستن ، فقط واسه تخت خواب خواستن و رفتن اما تو با وجود همه ی کارهایی که باهات کردم می گی هنوز عاشقتم !

من کلی پول دارم کلی خونه دارم ( فکر کنم با خونه میتات می شه سه تا ) خونه ها رو می فروشم با هم فرار می کنیم می ریم امریکا !!!!! شوکت می خنده با تمسخر می گه تو دیوونه ای !!!!! فرخنده با بغض ادامه می ده از اول شروع کنیم من دیگه خسته شدم شوکت دیگه می خوام پاک باشم !!!!

یهو این موقع میتات زنگ می زنه ( چه بی موقع ) می گه فرخنده کجایی فرخنده با عصبانیت جواب می ده ، دارم استراحت می کنم ، الان برمی گردم ! شوکت هم می ذاره می ره !!!!!

 

( خونه علیرضا )

علیرضاخان از لیلا و عابشه خداحافظی می کنه که بره پیش نجلا ، لیلا به عایشه می گه تو هم برو ( می خواد تنها باشه ) عایشه می گه نه من دارم فیلم می بینم !

لیلا از باباش می پرسه کی برمی گردی واسه نهار منتظرت باشم !؟ علیرضا می گه نه دیر می ام !!!!

 

( خونه اوز )

ویسی می ره خونه اوز ، اوز بهش می گه اینجا رو از کجا بلدی ؟! ویسی می گه هم اینجا رو بلدم هم خونه زن داداش ( لیلا ) می دونم بچه ت کدوم پارک بازی می کنه !!!! بالاخره کسایی رو که باهاشون کار می کنیم باید کامل بشناسیم ! کار بزرگی در پیش داریم که پرخطره اما خوب پولی توش هست ، شش تا صفر داره به دلار !!!!

 

وقتی علیرضا خان می ره لیلا زنگ می زنه به اوز می گه می خواستی منو ببینی امروز می تونم بیام پیشت!!!! ! اوز می گه الان توی جلسه م نمی شه !

لیلا می ره دنبال کارش ، بعد یهو تقویم رو ورق می زنه و لباس می پوشه می ره بیرون

علیرضا توی راه می ره داروخانه ی محل تا دکتر دستش رو معاینه کنه ، توی داروخانه نوردان هست امده رنگ مو بگیره ! بابت نوه دار شدن به علیرضا خان تبریک می گه ، علیرضا از داروخانه ببرون می ره لیلا رو می بینه می گه چرا عایشه رو تنها گذاشتی اومدی بیرون !؟!؟

لیلا می گه امدم داروخانه قرص مسکن بگیرم مشکل زنانه دارم ، علیرضا می ره قهو ه خونه ی احمداقا می شینه بادوسناش صحبت کنه اما نمی تونه کلمات رو خوب ادا کنه خیلی ناراحت می شه !

 

لیلا توی داروخانه می بینه نوردان هست می گه مسکن می خوام ! بعد نوردان که می ره لیلا تست بارداری می گیره !

می ره خونه می بینه حامله ست !!!!

 

خیریه از خونه فکرت زنگ می زنه خونه می فهمه لیلا رفته بیرون ، باز زنگ می زنه لیلا رو دعوا می کنه می که کجا بودی باز با اون مرنیکه بودی !؟ لیلا بهش می گه مامان من حامله م !

خیریه گریه می کنه می خواد بار و بندیلش رو ببنده از پیش فکرت برگرده خونه ! فکرت ناراحت می شه می پرسه چی شده چرا یهویی و یه دفه !؟ خیریه می گه لیلا حامله ست همین موقع جواهر خانوم هم از پشت در می شنوه !!!! خیریه جواهر خانوم رو قسم می ده که به کسی نگه !!!

 

علیرضا که خیلی ناراحت از کار افتادن دست و زبونشه زنگ می زنه بیمارستان وقت دکتر می گیره

 

احمداقا واسه نیر لپ تاپ و اینترنت و وب کم می گیره تا بتونه با صدف از طریق وب کم ارتباط برقرار کنه و همو ببینن

 

لیلاخبر حاملگیش رو به اوز می ده ، اوز خیلی ذوق می کنه می گه اینجوری همه ما رو با هم مجبورن قبول کنن ! لیلا می گه نه تا طلاق نگیری نمی تونم باهات باشم !!!

 

جواهر خانوم می ره پیش فکرت و از حاملگی لیلا می پرسه

فکرت یاد حرفای باباش می افته..................

 

علیرضا : هر کس هر جور لیاقتشه زندگی می کنه !!! اگر هم می خواستم نمی تونستم جزای به این بزرگی به لیلا بدم !!! جزای خودش رو خودش رقم زد ! رفت خودش رو تسلیم اون ادم بی سر و پا کرد ! من با ازدواج شوکت و فرخنده هم موافق نبودم ! منو تهدید کرد خودم رو می کشم ! لیلا از اونم بدتر بود منو شرمنده و سرافکنده کرد !

( پنج سال پیش این حرفا رو علیرضا به فکرت گفت )

 

جواهر خانوم می گه : می تونی واسه بچه ت تخت طلا بسازی اما بخت طلا نه !!!!!

منبع پیج برگ ریزان

 




نویسنده: mozhgan shams - یکشنبه ٢٩ شهریور ،۱۳٩٤

خلاصه کوتاهی از قسمت ٢۶٣ سریال برگ ریزان و خلاصه قسمت ٢۶۴ سریال برگ ریزان

شوکت که با احمد اقا رفته استانبول می ره از نیر خانوم بابت نگهداری از عایشه تشکر می کنه و در اخر احوال صدف رو ازش می پرسه

بعد به علیرضاخان زنگ می زنه می گه خیالتون راحت باشه

فرخنده به شوکت زنگ می زنه اما شوکت جوابش رو نمی ده

لیلا می ره بیمارستان پیش خواهرش

نجلا هم رفته استانبول سر کارش

با علی سارپر جلسه می ذاره

عکس علی و زنش رو روی میز کار علی می بینه

یامان خان که گفته بود می خوام برم خارج رفته میلان ایتالیا توی یه فروشگاه صدف رو می بینه اونجا باهم سلام و علیک و خوش و بش می کنن صدف از دیدن یامان خان خیلی خوشحال می شه و کلی ذوق می کنه

( البته یامان خان تنهاست و د دوست دختری همراهش نیست )

فرخنده شب می ره خونه با مادرش دم در سلام علیک می کنه یهو عکسش از کیفش می افته زمین !! مادرش می گه عکس واسه چی ؟! فرخنده کی گه واسه کارهای اداری احتیاج داشتم !!!!

علیرضا و لیلا بر می گردن استانبول ، موفع چیدن میز شام شوکت می ره توی اشپزخونه و لیلا رو بالت رابطه ش با اوز سرزنش می کنه ، لیلا هم می گخ خودتم که با فرخنده ای !! بگو مگو هاشون باعث افتادن و شکستن یک بشقاب می شه !

علیرضا مب ره از توی جعبه ای قدیمی ساعت قدیمی بند چرمی رو بر می داره به عایشه نشون می ده می گه این ساعت یادگار پدرم هست و برام خیلی ارزش داره و بعنوان هدیه می خواد بده به نوه اش امید

شوکت زنگ می زنه به فرخنده ، فرخنده دیگه از اینکه میتات از رابطه ی اون و شوکت باخبر بشه ترسی نداره چون خونه بنام خودش زده !!!!!

اخر هفته لبلا و عایشه و نیر و احمد اقا می رن اداپازار ، میتات کارا هم از سفر برمی گرده ، فرخنده می ره فرودگاه دنبالش ، له دم در حباط خونه که می رسن اوز که داشته با ماشین از اونجا رد می شده توقف می کنه و باطعنه با میتات صحبت می کنه جوری که فرخنده از ترس نزدیکه سنکوپ کنه !!!! میتات با چمدون می ره داخل ، فرخنده به هوای پارک کردن ماشین می ره به اوز زنگ می زنه و تعدیدش می کنه که چیزی به میتات نگه و کلی داد و بیداد و فحش ! همین موقع میتات می اد دم در ! فرخنده قطع می کنه هول می شه می گه داشتم با گلشن صحبت می کردم !!!! ( کاش میتات سند خونه رو می دید )

فکرت ازدبیمارستان می اد خونه همه جمع هستن دور هم و هدایاشون رو می دن ، نیر جواهر طلا می دن، علیرضاخان باارزش ترین چیزش یعنی یادگار پدرش ، یک ساعت هدیه می ده ، فکرت خیلی خوشحال می شه

نجلا هم هدیه ش رو فرستاده ، فکرت زنگ می زنه بهش و تلفنی تشکر می کنه

ازدطرف شرکت علی سارپر یه جعبه گل زیبل می فرستن برای نجلا ، روش کارتی هست که نوشته بابام از پروژه خیلی راضیه ، تشکر ، از طرف علی سارپر

کمال خان هم از کار نجلا راضیه و به سوزان خانوم می گه نجلا از عهده این کار خوب برامد

میتات مارا زنگ می زنه به احمد اقا و می گه کنتور ها به اسم من شده !!!!!! ( خبر نداره خونه به اسم زنش شده

فرخنده چای می اره با شوهر و مادرش می شینن بخورن یهو فرخنده می گه فکرت هم زاییده علیرضا خان نوه دار شده !!! میتات می پرسه تو از کجا می دونی !؟!؟! فرخنده هول می شه می گه گلشن گفت از نجلا شنیده !!!!

شوکت در صندوق نامه رو باز می کنه با ناراحتی می بینه یه نامه ازرطرف صدف امده اما برای لیلاست !!! لیلا خوشحال می شه نامه صدف رو می خونه اخرش به همه سلام رسونده و حرفی از شوکت نزده !!!!

میتات رو کاناپه می خوابه نوردان هم می ره توی اتاقش مشغول بافتنی بافی می شه ! فرخنده یواشکی می ره تو اشپزخونه به شوکت زنگ بزنه ، اما شوکت حمومه و لیلا گوشی شوکت رو جواب می ده و به فرخنده می گه دست از سر داداشم بردار! فرخنده می گه : اون اوز اشغال این جسارت رو بهت داده که انقد پررو شد !؟

شب صدف و یامان خان با هم در یکی از رستوران های میلان قرار می ذارن و می شینن از ترکیه صحبت می کنن

باز یامان خان حرف فرخنده رو پیش می کشه و صدف ناراحت می شه

علیرضا خان اعصاب دست راستش از کار می افته ( بس که این مرد از دست بچه هاش ضربه خورد و خورد شد !!!)

میتات شب میاد توی رختخواب خودش رو می چسبونه به فرخنده می گه هوا سرده اما فرخنده که مشغول کتاب خوندنه محل نمی ذاره بعد به میتات می گه اوز هر چی می گه تهمت و افتراست می خواد میانه ی ما رو خراب کنه !!!

منبع پیج برگ ریزان




نویسنده: mozhgan shams - شنبه ٢۸ شهریور ،۱۳٩٤

خلاصه قسمت ٢۶٢ سریال برگ ریزان :

شوکت با احمد اقا برمی گردن استانبول تا به کارشون برسن ، توی راه احمداقا به شوکت می گه خوب موقعی امید بدنیا امد دل علیرضا خان شاد شد، تو و لبلا کلی اون مرد بیچاره رو اذیت کردین ! من داشتم فکر می کردم چه جوری بهش بگم لیلا رو با اون مرتیکه دیدم که اون خودش ارتباط تو و فرخنده رو گفت ! شوکت می گه مگه لیلا و اوز با همند !؟ احمداقا می گه مگه تو خبر نداشتی !؟ گوش لیلا رو بکش دیگه اشتباه نکنه ! خودتم حواست باشه ! مبادا بابای نازنینت رو برنجونی !

بیمارستان :

خیریه بزور به فکرت غذا می ده تا ضعیف نشه ، تحسین زنگ می زنه از فکرت احوال پرسی می کنه ، پرستار امید رو می اره تا فکرت بهش شبر بده ، پرستار از همراهان خواهش می کنه تا بیمارستان رو ترک کنن ، فکرت از لیلا و نجلا می خواد برن خونه ، می گه به تجرببات مامان نیاز دارم ، مامان بمونه شما برین خونه ، شاید اونجا به کمک شما نیاز بشه ! فکرت شروع می کنه به شیر دادن امید ، می گه حس عجیبیه !

خیریه : ادم وقتی مادر می شه دیگه یکی دیگه می شه ! حالا زندگیت یه معنای دیگه پیدا می کنه ، توی قلبت یه جای بزرگ برای اون باز می شه ، اون می شه دلیل زنده بودنت ! ( لیلا و نجلا به حرفای مادرشون گوش می دن و توی فکر می رن ) فکرت لبخند می زنه می گه مال من مثل معجزه ست ! خیریه از تجرببات خودش هنگام بچه دار شدن می گه ! فکرت ( که دو سال بزرگ تر از شوکته ) می گه بجز شوکت، بدنیا امدن بقیه بچه ها رو یادمه ، لیلا و نجلا عروسک هام بودن بهشون غذا می دادم لباس تنشون می کردم .... ( لیلا و نجلا در سکوت گوش می کنند ) بعد لیلا و نجلا خداحافظی می کنن و می رن ، فکرت می گه خواستم با هم برن ، نجلا جلو جلو می ره سوار ماشینش می شه لیلا دنبالش می ره ، نجلا می شینه تو ماشینش و در رو برای لیلا باز می کنه ، لیلا هم سوار می شه ، توی راه لیلا می پرسه ادرس خونه تحسین رو بلدی !؟ نجلا می گه : داداش تحسین گفته دو تا کوچه بالاتر از خونه قبلی ، لیلا می خواد به تحسین زنگ بزنه اما اوز بهش زنگ می زنه

( خونه جیدا )

فرخنده که رفته خونه جیدا با خان خوش و بش می کنه به جیدا می گه بجه داری چطوره ؟!

جیدا : بهترین کار دنیاست اما فداکاری می خواد !

فرخنده : می خوای بگی به درد من نمی خوره !؟

جیدا : وقتی ازدواجت رو به هیچ گرفتی ، اره !

فرخنده : ( که از تهدید جیدا و از هم پاشیده شدن زندگیش ترسیده می گه ) :می خوام با شوهرم ادامه بدم ! حتی فکر کردن به اینکه با شوکت باشم اشتباه بود ! پشیمونم !

جیدا : ( با تمسخر ) واسه من نقش بازی نکن ! فکر کردی نفهمیدم وقتی به قولت عمل نکردی حرفت رو عوض کردی !؟ فرخنده : می خوای باور کن می خوای نکن !

بعد فرخنده خداحافظی می کنه می ره ، دم در می گه باور کن وقتی با شوکت صحبت کردم فهمیدم از من خیلی دور شده دیگه به درد هم نمی خوریم ! که یهو موبایلش زنگ می زنه ( شوکته ) اما می گه میتات هست و از در بیرون می ره !

احمداقا می خواد وسط راه بنزین بزنه شوکت هم پیاده می شه می ره دستشویی ، ( زنگ می زنه به فرخنده )

شوکت

: می تونی حرف بزنی !؟ تو راهم دارم برمی گردم استانبول !

فرخنده : پس شب می تونم ببینمت !

شوکت : نه فرخنده

فرخنده: خواهش می کنم ! میتات خارج شهره ! دیگه همچین موقعیتی پیش نمی اد !

شوکت : گفتم که دیدنت داغونم می کنم از من دور باش لطفا !

فرخنده : قطع نکن شوکت خواهش می کنم ! من هنوزم دوستت دارم ! با میتات نمی شه ! ( در همین حال اوز که امده خونه جیدا تا خان رو بگیره مکالمات فرخنده و شوکت رو می شنوه و سریع با موبایلش ضبط می کنه !!!)

نمی تونم فراموشت کنم شوکت ! برای اینکه با تو باشم حاضرم همه چیزم رو فدا کنم ! نه تو می تونی بدون من باشی نه من بدون تو ! یه شانس دیگه به خودمون بدیم !

همین موقع فرخنده رویش را برمی گردونه و پشت سرش اوز رو می بینه و مات و مبهوت می مونه !!!!

اوز با لبخند تمسخر امیز می گه سوک سوک مچت رو گرفتم ! اگه صداتو ضبط نمی کردم کسی باورش نمی شد داری به میتات خیانت می کنی !!! ههههه

فرخنده ( در حالیکه می پره موبایل رو بقاپه داد می زنه ) : بده ش به من عوضی ! احمق !

اوز : جالا همون کارهایی که تو با من کردی من سرت میارم تعقیبت می کنم مخفی گاهتون رو پیدا می کنم ازتون عکس می گیرم به شوهرت نشون می دم ، لو می دمت ! این تلفن یک گنجه ! خدا می دونه میتات کارا چقد بابتش پول می ده ! هههههه! ( فرخنده که حسابی دست پاچه و عصبی شده فقط می گه احمق کی حرفت رو باور می کنه ) اوز ادامه می ده بجای اینکه اینجا وایسی و وقت تلف کنی برو خونه چمدونات رو ببند ! همونطور که قبلا از خونه انداختنت بیرون ، ایندفه میتات کارا پرتت می کنه بیرون ! نمی تونی از اون خونه لذت ببری ! دلم واست می سوزه !!! ( فرخنده که نزدیکه از ترس سکته کنه همش فحش می ده ) و توی راه خونه به خودش دلداری می ده !

اوز می ره بالا زنگ می زنه به جیدا می گه : با فرخنده دوست شدی !؟ واست خوشحالم دوست خوبی پیدا کردی ! شدین دوقلوهای افسانه ای ! دو تایی می تونین دنیا رو تکون بدین و جابجا کنید !!!! هههههه در و تخته با هم جورین !

اداپازار

لیلا و نجلا می رن اشپزخونه تا غذا رو اماده کنن ، تحسین وعلیرضا خان هم نشستن صحبت می کمن ، دنیز میز رو اماده می کنه ، جواهر خانوم به علیرضاخان و تحسین می گه دوست دارین کاری کنم اینا با هم اشتی کنن !؟ علیرضا می گه از خدامه ! جواهر خانوم می گه پنج دقیقه کسی نیاد توی اشپزخونه و خودش می ره توی اشپزخونه !

لیلا و نجلا رو دعوا می کنه ! می گه من مامان و باباتون نیستم با این عصا می زنم تو سرتون !!!! کدومتون بزرک تره !؟ لیلا می گه من ! جواهر خانوم به نجلا می که دست خواهرتو بوس کن ! ساکت ! حرف نزنین ! امروز عید ماست ! بسلامتی نوه م شمام باید اشتی کنید ! اما لیلا و نجلا محل نمی دن و به کار خودشون ادامه می دن ! جواهر خانوم یه تیکه نون برمی داره دعا می خونه

می گه اگه روی سرتون نون خورد کنم می تونین قسمتون رو بشکونید ! اما لیلا و نجلا از اشپزخونه جیم می زنن بیرون و از دست جواهر خانوم خلاص می شن !

(خونه میتات )

فرخنده روی تخت نشسته و توی فکره مادرش صداش می کنه بیاد شام اما فرخنده می گه تو بخور من میل ندارم !

میتات زنگ می زنه به فرخنده : سامی خیلی حالش بده نمی خوام تنهاش بذارم ! کنتور ها رو بنام زدی !؟

فرخنده م گه اره نگران نباش من به همه کارات می رسم !

بعد میاد مدارک و اسناد رو بذاره توی گاوصندوق اما یهو محض احتیاط واسه روز میادا ( اگه میتات اون رو از خونه بیرون کنه بخاطر شنیدن حرفای ضبط شده ) اونا رو می ذاره توی کیفش !!!!

اوز موبایلش رو می ذاره کنار خان روی مبل که نشسته و داره بازی می کنه ، اوز می ره اب بخوره می بینه خان با موبایل بازی کرده و صحبت های ضبط شده پاک شده !!! ناراحت می شه اما می گه همین که فرخنده ترسیده واسش کافیه !

اداپازار

صبح علیرضا و تحسین می رن بیمارستان پیش خیریه و فکرت ، نجلا هم می ره سر کار ، بچه ها هم می رن مدرسه ، جواهر خانوم و لیلا می مونن خونه ، جواهرخانوم سر میز صبونه به لیلا می گه بیا بشین تعریف کن ببینم خواهرت چه جوری شوهرت رو ازت دزدید

لیلا جا می خوره می گه شما صبحانه تون رو بخورین من می رم بیمارستان !!!

اوز زنگ می زنه به لیلا ، لیلا صدای تلویزیون رو بلند می کنه تا جواهر خانوم نشنوه ، و می ره توی اتاق دیگه ، اوز می گه امروز رفتم خان رو اوردم و بعد برای لیلا از مکالمه شوکت و فرخنده می گه ! و می گه فهمیدم فرخنده واسه داداشت نقشه داره !

منبع پیج برگ ریزان




نویسنده: mozhgan shams - جمعه ٢٧ شهریور ،۱۳٩٤

دوستان گلم چون سایت اصلی سریال برگریزان خلاصه 262 را فعلا نگذاشته من براتون می گذارم تا بعدا خلاصه کاملتر را بگذاریم.

توی بیمارستان نجلا به لیلا میگه که تو مقصر مرگ جم نیستی و این را من می دونم اون روز اعصابم خرد بود که اون طوری گفتم. مادر پیش فکرت می مونه و نجلا و لیلا با ماشین نجلا می رن. توی راه اوز به لیلا زنگ میزنه و نجلا هم به تحسین زنگ می زنه که اوز صداش را بشنوه.  توی خونه جواهر خانم به علیرضا می گه من این دو تا را اشتی می دم بعد می ره به نجلا می گه دست خواهر بزرگت را ببوس و بعد می خواد روی سرشون نون خرد کنه که قسم قهر بودن با هم را بشکنن که نجلا قبول نمی کنه و لیلا هم دیگه به خواسته جواهر توجه نمی کنه. از طرفی موقع برگشتن احمد به شوکت می گه که اوز را با لیلا دیده و شوکت شوکه می شه. از اون طرف اوز می ره بچه اش را از جیدا بگیره که می بینه فرخنده به شوکت زنگ زده و می گه که من نمی تونم با میتات زندگی کنم و بیا برگردیم پیش هم و اوز هم صداش را ضبط می کننه و فرخنده را تهدید می کنه توی خونه موبایل اوز دست بچه اش است و اون بچه فایل را پاک می کنه. اوز می خنده و میگه همین ترس براش بسه. رییس اوز به اوز پیشنهاد می کنه که با زن هایی که دورش است خوش بگذرونه اما اوز قبول نمی کنه به نظر این اوز هم داره ادم می شه و به لیلا وفادار شده.




نویسنده: mozhgan shams - پنجشنبه ٢٦ شهریور ،۱۳٩٤

خلاصه قسمت ٢۶١ سریال برگ ریزان :

( شرکت یامان )

فرخنده و یامان نشستن مشغول کار هستن ، یامان قراره بره ایتالیا با یه خانوم که دوست جدیدشه ! یامان به فرخنده می گه ؛ میتات کی برمی گرده !؟ یه وکالت نامه تام الاختیار گرفتی ازش ! والا باریکلا معلومه خیلی بهت اعتماد داره ! من به هیشکی وکالت تام نمی دم ! با اون وکالت نامه تمام اموالش دست توه ! خیلی ادم خوبیه واقعا برات خوشحالم !

فرخنده : والا اونم نمی خواست ! عجله ای شد ! باید کارهاش رو انجام بدم این مدت که نیست !

( اداپازار )

فکرت که دردش گرفته با تحسین و جواهر خانوم می رن ببمارستان ! پرستار می گه بچه از جفت جدا شده و باید سزارین بشه با اینکه هنوز هفت ماهشه !

تحسین هول می کنه به فکرت دلداری می ده و بعد می زنه زیر گریه و دعا می کنه مادر و پسر سالم باشن ! جواهر خانوم هم قربون صدقه فکرت می ره و بهش دلداری می ده !

( خونه علیرضا )

نیره خانوم می ره خونه علیرضا خان با خیریه و لیلا می شینن صحبت می کنن ، خیریه می ره قهوه درست کنه ، نیره یواشکی به لیلا می گه دخترم داری چی کار می کنی !؟ دیروز تو رو توی ماشین اون مرتیکه دیدیمت ! دیوونه شدی دختر !؟ یه وقت به گوش مامان و بابات می رسه !

لیلا : رسیده ! مامانم می دونه ولی بابام هنوز نمی دونه باهمیم !!! اما دیشب اومده بود در خونه مون جلوی بابام رو گرفته ! نیر : تو رو خدا دخترم این کارا رو نکن ! دخترم سر عقل بیا ! دیگه مامان و بابات رو اذیت نکن !

تحسین زنگ می زنه با بغض خبر می ده به علیرضا خان که فکرت داره فارغ می شه ، خیریه هول می کنه می گه هنوز دو ماه مونده !!! علیرضا می گه بدویین زود باشین حاضر شین بریم بیمارستان و قرار می شه نیر بمونه تا در رو روی عایشه باز کنه و اونا برن اداپازار ( با ماشین احمد اقا)

( شرکت ایدین اوغلو )

علی سارپر و نجلا و کمال خان سر پروژه ساختمون سازی و هتل سازی صحبت می کنن ! خیریه زنگ می زنه به موبایل نجلا و خبر در حال فارغ شدن فکرت رو می ده !! نجلا از شدت ذوق با هیجان می خنده و می گه چه خوب ابجیم داره فارغ می شه امید داره می اد !!!!

عایشه می اد خونه و از اینکه منتظر اون نشدن ناراحته ! نیر خانوم براش غذا درست می کنه و می گه ناراحت نباش فردا ما هم می ریم !

توی ماشین احمد اقا ، شوکت و خیریه و لیلا عقب نشستن ، موبایل شوکت زنگ می خوره . شوکت نگاه می کنه می گه تراشکاره ( در صورتیکه فرخنده ست ) فرخنده می گه باید یه چیزایی بهت بگم حتما زنگ بزن !

شوکت : خواهرم داره فارغ می شه ما داریم می ریم اداپاز ، بعدا باهاتون تماس می گیرم !

فرخنده : هههههه پس فکرت داره می زاد !؟

باشه ، بعدا بهم زنگ بزن

بیمارستان : همه خانواده تکین جمع هستن ! امید در اغوش علیرضاست ! همه خوشحالن !

علیرضا : تو یه جوانه ای ، امید همه ی مایی ! به موقع امدی امید ! تو حسرت دیدارت بودیم ! صورتمون رو شاد کن مایه غرورمون باش ! بارونی باش که به زمین مرده می باره ! خورشیدمون باش ! نفسمون باش ! خوش امدی !

نجلا هم با یه بسته شیرینی میاد و تبریک می گه

فرخنده هی به شوکت مسیج می ده ( فرصت اینو داریم که چند روز راحت همو ببینیم !!!!!)

تحسین از همه عکس می گیره درحالیکه امید در اغوش علیرضا خان هست ، بعد از چند ساعت قرار می شه همگی برای استراحت برن خونه تحسین ، خیریه و لیلا و نجلا هم پیش فکرت می مونن بیمارستان ! علیرضاخان به مسیج های شوکت شک می کنه اما چیزی نمی گه !

فرخنده می ره خونه جیدا

جیدا : تو اینجا چی کار می کنی !؟

فرخنده : واقعا که ! ادم از مهمون اینجوری استقبال می کنه ؟! دعوتم کن بیام تو !

جیدا : بفرما ! ایشالا که با خبرهای خوب امده باشی !

خوب چه خبر !؟

فرخنده : یامان با یه زن رفت خارج کشور ! از یامان خان دیگه بهت خیری نمی رسه ! بی خودی خودت رو خسته نکن !

جیدا : تو به توافقمون عمل نکردی ! بهت گفته بودم چه بلایی سرت می ارم !

فرخنده : این چرندیات رو ول کن ! ما یه طرفیم !

خوب چی می خوای بهم تعارف کنی !؟ قهوه می خورم !!!!

(بیمارستان )

لیلا و نجلا می رن دم اتاق نوزادا و امید رو از پشت شیشه می بینن و به حرکات شیرینش می خندن

نجلا لیلا رو صدا می کنه و بهش می گه لیلا جم بخاطر تو نمرد ! معلومه که تقصیر تو نبود ! اون موقع که گفتم توی سخت ترین شرایط زندگیم بودم ! ......

که موبایلش زنگ می زنه و حرفاش نصفه مى مونه !!!

وقتی می ره توی اتاق فکرت ، همراه لیلا به فکرت کمک می کنه از تخت بلند شه و اب بخوره ! خیریه می گه فکرت پسرت مثل خودت نیست هوله و عجول دو ماه زود بدنیا اومد ما رو هم هول کرد

فکرت دو تا خواهرهاش رو صدا می زنه دست هاشون رو می گیره می گه خیلی خوب شد امدین ، ممنون که کنارمین ، ما یه خانواده ایم ، ادم یه همچین وقتایی بیشتر به خواهراش نیاز داره ، خوشحالیم رو کامل کردین ، از هر دونون تشکر می کنم ، حالا مادر شدم ! می دونم در بزرگ کردن این بچه هم کنارم هستین !

دفتر وبسی

اوز می ره دفتر رئیسش وبسی ، دو تا خانوم هم اونجان ، اوز کارهایی رو که کرده گزارش می ده ویسی می گه بقیه ش رو سر غذا بگو حالا بیا با دخترا بریم خوش بگذرونیم ! اما اوز قبول نمی کنه و می گه کار جداست ما دوست نیستیم ! و فقط رابطه کاری داریم ، من با کس دیگه ای قرار دارم ! و می ره

منبع پیج برگ ریزان




نویسنده: mozhgan shams - یکشنبه ٢٢ شهریور ،۱۳٩٤

خلاصه قسمت ٢۶٠ سریال برگ ریزان

( میلان )

صدف با اکیپ دوستای أفق رفته دیسکو شراب خورده تنها و غمگین نشسته ، معلومه حال نمی کنه و تو چرته !!! یه پسر اینالیایی می ره بسمتش تا با بوسه ای اونو از چرت دربیاره ! افق : non farlo نکن ! اما پسر از صدف لب می گیره صدف عصبانی می شه می گه چی کار می کنی احمق ! پسر : volevo svegliare la principessa

افق: داره می گه می خواستم پرنسس رو بیدار کنم ! شوخی کرد بابا بزرگش نکن !

صدف ( که همیشه عاقل بوده ) پس چرا من نخندیدم !!!!

و از دیسکو می ره خونه

( خونه میتات کارا )

نصف شب وقتی میتات و فرخنده خوابن موبایل میتات زنگ می زنه ! سامی به میتات می گه داداشم تو جاده تصادف کرده و ازش می خواد بره کمکش ! میتات هم نصف شبی مجبور می شه لباس بپوشه از فرخنده خدافظی کنه بره !

( خونه علیرضا )

صبح سر صبونه همه نشستن جز لیلا ، خیریه به عایشه می گه برو خواهرت رو بیدار کن ، عایشه می گه لیلا توی تختش نیست ! خیریه با ترس می گه نکنه رفته و بدو بدو می ره می بینه وسایل لیلا هست خیالش راحت می شه و به موبایل لیلا زنگ می زنه اما لیلا که رفته خونه نجلا جواب نمی ده !!!

( خونه نجلا )

نجلا لباس پوشیده کیف و وسایلش رو بر می داره بره شرکت که زنگ می زنن ، کسی نیست جز لیلا که اول صبحی اومده با نجلا صحبت کنه ! نجلا می خواد در رو ببنده ، اما لیلا در رو هل می ده !

لیلا : صبح بخیر ! اینطوری نمی شه ! به حرفام گوش بده ! هر دومون کلی دلیل واسه عصبانی شدن از هم داریم ! نه من تو رو می بخشم ، نه می خوام که تو منو ببخشی ! ( موبایل لیلا مدام زنگ می خوره اما جواب نمی ده ) اما من مسئول مرگ جم نیستم ! اینو دیگه نمی تونی گردنم بندازی ! اره ! یه وقتایی دلم می خواست حالا که من افسرده م تو هم بااشی !!!!!!!!!

اما هیچوقت نخواستم اون بمیره ( خدا رو شکر )

خیلی عذاب می کشی می دونم !

نجلا : تو نمی دونی هیچوقت نمی فهمی چون سرت نیامده !

لیلا؛ برای همین عصبانی هستی ، که چرا سر تو امده و سر کس دیگه نیامده ! ( اینجا لیلا احساس بزرگی و نصیحت کردن بهش دست می ده ) مرگ جم گناه نیست سزای گناه هم نیست ! وقتی می ندازی گردن من اروم می شی !؟ نکن نجلا !

نجلا : ( با بغض ) از اینجا برو لیلا نه نصیحت هاتو می خوام نه مهربونیت رو ! نمی خوام بهم ترحم کنی ! من توی تو خودم رو می بینم ! همیشه تو رو مثل یه سایه ی سیاه دنبال خودم حس می کنم ! وقتی به تو نگاه می کنم انگار تو اینه دارم به خودم نگاه می کنم ! مثل یه اینه که گناهم رو تو صورتم می زنه !

لیلا : در واقع هیچکس بهتر از ما نمی تونه ما رو درک کنه !

نجلا ( با گریه ) : وقتی تو رو می بینم عذاب وجدانم نسبت به جم هزار برابر می شه ! از جم خجالت می کشم ! تو و من فقط عذاب هامون رو یاد هم می اریم !

لیلا : ( سرش رو تکون می ده ) تا وقتی زنده ایم نمی تونیم ازش قرار کنیم !

نجلا : اگه دوست بودیم دیگه هیچوقت همدیگه رو نمی دیدیم ! اما متاسفانه خواهریم !

لیلا : اینم یه محکومیت دیگه !

نجلا : تاجایی که ممکنه باید از هم دور باشیم ، اینطوری راحت تریم

لیلا می گه باشه و می ره ! در حالیکه هر دو خواهر از روی هم و از بلاهایی که سر هم اوردن شرمنده ن

( خونه میتات کارا )

صبح فرخنده می اد پایین صبحانه بخوره نوردان می پرسه میتات کجاست !؟ فرخنده می گه نصف شب رفته پیش برادر دوستش ! که میتات می اد می گه برادر سامی فوت شد ! فرخنده و نوردان تسلیت می گن ! میتات می گه برای تشیع جنازه و مراسم مجبورم چند روز برم مرسین ! فرخنده می گه پس کارات چی می شه !؟ میتات می گه بریم محضر بهت وکالت بدم ، تو کارهام رو انجام بده این چن روز ، کنتور اب و گاز رو هم به اسم من کن ! فرخنده ( با دمش گردو می شکنه ) قبول می کنه

( خونه علیرضا )

عایشه با شوکت می رن بیرون ، علیرضا و خیریه می مونن خونه ، لیلا هم نماس می گیره می گه رفته بوده پیش نجلا تا باهاش صحبت کنه ! خیریه موقع مرتب کردن اتاق لیلا حلقه برلیان رو می بینه می کنه تو انگشتش اما دیگه نمی تونه درش بیاره ! علیرضا هم که رفته اشپزخونه ( مثلا واسه اولین بار تو عمرش می خواد قهوه درست کنه ، هی داد می زنه خیریه قندون کجاست خیریه شکر کجاست !!!!!!!!!!

خیریه بنده خدا یه پارچه می بنده دور دستش می ره قندون رو پیدا کنه ! حالا علیرضا کنجکاوه می پرسه : خیریه دستت چی شده !!! خیریه بدبخت می گه با اتو سوخته !!!! علیرضا مهربونیش گل می کنه : بده ببینم نباید با پارچه ببندی !!! خیریه می ره دستشویی با اب و صابون درش می اره !

وقتی لیلا برمی گرده خونه علیرضا می گه چرا بی خبر رفتی کله سحر با نجلا چی کار داشتی !؟

لیلا / دیشب خیلی فکر کردم ، نتونستم بخوابم اگه باهاش حرف نمی زدم اروم نمی شدم ! خسته شدم از بس همه منو مقصر می دونن ! دلیل نا ارومی های خونه من نیستم ! دیگه نمی خوام بخاطر من دلخوری باشه !

لیلا می ره تو اتاق خیریه هم دنبالش می ره حلقه رو نشون می ده ! : اون واست خریده !؟

لیلا : اوووف اره

خیریه : اخرش چی م شه !؟

لیلا : بر می گردیم پیش هم !!!!!!!

خیریه : زنش چی می شه !؟

لیلا : بالاخره طلاق می گیرن !!!!

علی سارپر

علی با زنش مشکل داره زنش چمدون هاشو می بنده و با ناراحتی می خواد خونه رو ترک کنه ، علی و زنش همو بغل می کنن و از هم خداحافظی می کنن ! زنش می گه هیچوقت منو نمی بخشی ! ؟؟؟؟دوستت دارم ! (معلوم نیست مشکلشون چیه اما بنظر میاد زنش بهش خیانت کرده و پشیمونه ! )

علی تنها می ره به اتاق های خالی خونه نگاه می کنه




نویسنده: mozhgan shams - یکشنبه ٢٢ شهریور ،۱۳٩٤

خلاصه قسمت ٢۵٩ سریال برگ ربزان :

علیرضا از احمداقا خداحافظی می کنه می ره که توی کوچه با نوردان خانوم برخورد می کنه ، نوردان خانوم سلام و احوال پرسی می کنه و تسلیت می گه بابت فوت جم ، می گه : تو چنین مواقعی قهر معنی نداره ، می خواستم زنگ بزنم تسلیت بگم اما از خیریه خانوم ترسیدم ! علیرضا : من براتون احترام قائلم ، اما در مورد دخترتون صدق نمی کنه ! برای ما حکم زخم گلوله ای رو داره که خونریزی می کنه و هیچوقت بسته نمی شه ! تموم نمی شه چون دخترتون مدام روش نمک می ریزه !

نوردان : علیرضاخان اون دیگه متأهله !

علیرضا : اما مثل یک متأهل رفتار نمی کنه ! هنوز به شوکت زنگ می زنه تا سر ساختمون هم رفته ! این یعنی چی ؟!؟؟؟ هموز می خواد ارامشمون رو بگیره ؟! دنبال چیه !؟ نوردان : ( با ناراحتی و شرمندگی ) من نمی دونستم ! علیرضا : معلومه به شما نمی گه ! اما من دارم بهتون می گم ! اگه این حرفا به گوش شوهرش برسه چی می شه ! و با عصبانیت می گه روزبخیر و می ره ، نوردان هم عصبانی از دست فرخنده و بی ابروهایی هاش می ره خونه !

( خونه علیرضا )

نجلا از کوش اداسی برگشته استانبول ، زنگ می زنه به مامانش می گه دارم می ام کلیدها رو بگیرم اما داخل نمیام ، دم در توی کوچه خیریه و عایشه می ان و سلام علیک می کنن با نجلا ، نجلا می گه خیلی خسته م می رم خونه به چیزی هم واسه شام سفارش می دم می خورم ، توی کوچه اوز توی ماشین( منتظر علیرضاخان) نشسته و نجلا رو می بینه !

(خونه میتات کارا )

شب فرخنده از سر کار میاد خونه می گه سلام من اومدم ، که یهو مادرش از اشپزخونه می اد و با کتک ازش استقبال می کنه ! نوردان : تو داری چی کار می کنی فرخنده ؟! می خوای منو بکشی ؟! سر عقل نمی ای ؟!چرا با شوکت ارتباط داری ؟! امروز علیرضاخان منو دید ، حرفی نبود که بهم نزنه ! کلی خجالت کشیدم ! فرخنده : ااااابسته دیگه ولم کن ، تو دخالت نکن ، دست از قضاوت کردنم بردار ! راحتم بذار ! داری خفه م می کنی ! انقد کنترلم نکن !

درهمین موقع میتات هم می اد و از توی حیاط صدای دعوای مادر و دختر رو می شنوه ، زنگ می زنه ، مادر و دختر ساکت می شم ، فرخنده در رو باز می کنه و با لبخند می گه خوش امدی عزیزم روزت چطور بود ؟ بعد می گه بین مادر و دختر پیش میاد دیگه !!

( خونه علیرضا )

خیریه توی اشپزخونه داد می زنه به لیلا بیا این قابلمه رو بشور ! لیلا : لازمه ؟ می ذارم تو ماشین ! خیریه : نخیر با دست بشور بعدشم سالاد درست کن یالا زود ! لیلا : مامان به اندازه کافی با حرفات ناراحتم می کنی لااقل اینجوری رفتار نکن ! خیریه : صبر کن ببین حالا چی کار می کنم ! تو یه بی عقل بی اراده ای ! بابات بفهمه چی کارت می کنه !؟!

شب علیرضاخان ننها می اد به سمت خونه ، توی کوچه با اوز روبرو می شه ! اوز از پشت اون رو صدا می زنه : علیرضا خان !!! می شه حرف بزنیم !؟ علیرضا با عصبانیت : با چه رویی می ایی دم خونه من ؟! من با تو چه حرفی دارم ؟! اوز : من لیلا رو دوست دارم و دست بردار نیستم ! علیرضا : گم شو برو ! دخترم از شر تو خلاص شده ! از کثافت ها پاک شدیم !

اوز : قول می دم لیلا رو خوشبخت کنم یه کار خوب دارم ! هیچوقت مشکل مادی پیدا نمی کنه ! علیرضا خشمگین تر می شه یقه اوز رو می گیره پرتش می کنه رو زمین ؛ ما خریدنی نیستیم ! برو گمشو با اون پول های کثیفت ، درامد مشکوکت ! ما با شرافتمون زندگی می کنیم ! گرسنه و بی پول هم باشیم ، محتاج ادمهایی مثل تو نمی شیم !

اوز می ره ، همه ی همسایه ها کله شون رو اوردن بیرون و شاهد دعوای علیرضا و اوز هستن !

علیرضا خشمگین می ره خونه داد می زنه : لیلا !! تو امروز کجا بودی ؟! به من دروغ نگو ! لیلا : باور کن تولد ! علیرضا : خوب ! اخیرا این مردک رو دیدی !؟ با اون مرتیکه در ارتباطی ؟! خیریه : چی شده علیرضا ؟!

علیرضا با عصبانیت می گه این مردک انقد پررو شده که به خودش اجازه می ده بیاد دم در خونه توی کوچه می گه می خوام باهات حرف بزنم ! بی ابرو می گه پول دارم !!! وسط کوچه باهاش دست به یقه شدم ! کی بهش انقدر رو داده ؟!

همین موقع شوکت هم می اد می پرسه چی شده ؟!

علیرضا با عصبانیت بهش می گه کثافت کاری های شما دست از سر ما بر نمی داره! دارم به هر دو تون می گم اگه یه بار دیگه بذارین گولتون بزنن ، دیگه نمی بخشمتون !حق نداریم با اون پست فطرت ها ( فرخنده و اوز ) در ارتباط باشین !!! همین

نجلا زنگ می زنه از خونه و از مامانش تشکر می کنه می پرسه اونهمه وسایل رو چطور بردین ؟!

خیریه ( با من من ) با داداشت !!!

لیلا : ازت پرسید با کی وسایل رو بردی !؟ من که بهت گفتم نیام ! خیریه : اه ببر صداتو ! هم پررویی هم زبونت درازه !!!

نجلا ساندویچی که سفارش داده می خوره ، یهو یاد دوربین های مداربسته خونه می افته ، می ره از مونیتور چک می کنه ببینه مامانش با کی امده که لیلا رو می بینه !!! دوباره زنگ می زنه خونه ! این بار لیلا گوشی رو جواب می ده !

نجلا : اون قدم نحست رو دیگه توی خونه من نذار ! تو دوربین دیدمت ! امده بودی خونه من ! دیگه این کار رو نکن !

لیلا : به میل خودم نیامدم ، اومدم کمک مامان !

نجلا: خدا می دونه چه جوری نفرینم کردی که شوهرم مرد ! لیلا : چی می گی ، احمق!

نجلا ( که خودش حسوده و خواهر حسودش رو هم خوب می شناسه ) : چون خودت افسرده ای می خواستی منم افسرده بشم !!! ازت متنفرم !!! و قطع می کنه

علیرضا و خیریه می ان و حیرت زده می پرسن چی شده

لیلا با بغض و اه می گه : دخترت می گه جم رو من کشتم ! نفرینش کردم ! از دوربین دیده رفتم خونه ش ! می گه قدم نحست رو توی خونه م نذار ! ( بعد های های گریه می کنه ) خیریه و علیرضا ناراحت می شن ! لبلا باز داد می زنه : خسته شدم !!! و می ره توی اتاق

خیربه به علیرضا می گه بهتره به این گیر ندیم حالش هنوز خرابه !!!

( خونه میتات کارا )

نوردان و فرخنده و میتات مشغول شام خوردن هستن ، میتات می گه وضع مالیم خوب شده ژانویه بریم خارج

یهو زنگ می زنن ، میتات می ره در رو باز می کنه فرخنده هم پشتش می ره !

احمداقا قهوه چی هست می گه یه مطلبی می خوام بگم ، امروز علیرضاخان اومده بود قهوه خونه ! یهو فرخنده هول می کنه با دست پاچگی می گه دوباره چی بلغور می کرد ؟!؟

میتات به فرخنده چپ چپ نگاه می کنه و از این برخورد بی ادبانه ش ناراحت می شه !

احمد : کنتور ها هنوز به اسم ایشونه ، درخواست کرد به اسم خودتون کنید !

فرخنده نفس راحتی می کشه و می ره سر میز درحالیکه چشمکی پیروزمندانه به مادرش می زنه !!

قرار می شه میتات فردا صبح بره اب و برق و تلفن رو به نام خودش بکنه !

( خونه علیرضا )

لیلا دراز کشیده روی تخت و به زمان گذشته فکر می کنه زمانی که تازه اومده بودن استانبول و با نجلا سر اوز دعوا داشتن

( فرخنده به نجلا : مسئله ای نیست تو با اوز بهم زدی حالا با هر کی بخواد می ره ! نجلا : حتی با خواهرم ؟! لیلا باخشم : ما با هم نیستیم چن بار بگم ؟ فرخنده با تمسخر : خنده دارین بخدا سر یه مرد دعوا می کنید !؟ اخه ارزشش رو داره ؟! نجلا : اوز اصلا برام مهم نیست ، من کارهای لیلا رو نمی فهمم ! فرخنده به نجلا : من فکر می کردم تو دختر روشن فکری هستی ! نجلا رو به لیلا : پس ایشالا به پای هم پیر شین ! فرخنده با تمسخر : صبر کنید بابا ! نکنه با اولین کسی که اشنا شدین می خواین ازدواج کنین ! جالا وقت زیاد دارین هنوز جوون هسنین کلی موقعیت های خوب دارین ! لیلا ؛ ما از این شانس ها نداریم ! )

پس از این أفکار لیلا باز یواشکی زنگ می رنه به اوز و می گه چرا امدی ؟! چرا شرایط رو سخت تر کردی !؟ همه ریختن سرم ! اینجا مثل بی پناهام !

اوز : همین الان بیا بیرون از اون خونه

لیلا : نه ، لطفا یه مدت همو نبینیم تا اوضاع اروم بشه

اوز: لیلا دوستت دارم و دست از سرت بر نمی دارم

لیلا : چقد به این حرفت نیاز داشتم !

( خونه نجلا )

نجلا تنها در خونه نشسته و مشغول کار با کامپیوتره ، می ره تو سایت علی سارپر و راجع به زندگی خصوصی و همسرش تحقیق می کنه . عکس همون خانومی که توی رستوران با علی بود رو هم تو اینترنت در کنار علی می بینه

علیرضا که تمام فکرش درگیر بچه هاشه ، کلافه ست و نمی تونه بخوابه ، به یاد خاطرات کاریش با اوز می افته که خیلی پولکی بود و همش به درامد بیشتر فکر می کرد حتی از راه خلاف !

اوز : شما پدرین ، پنج تا بچه دارین ، اگه یه روز بی پول بمونید اونوقت تا اخر عمر زندگیتون مثل منظره برگ ریزان جلو چشمتون می مونه !!!!

منبع پیج برگ ریزان




نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی