این فصل با نگاه چشم در چشم عمر و لطیفه شروع می شه عمه می گه که حتما مشکلی پیش امده اما نیلوفر می گه هیچ چیزی نمی تونه رابطه عمر و لطیفه را از بین ببره.لطیفه می گه اگر به من می گفتی این مشکل حل می شد اما تو مثل یک ترسو بچه ات را قایم کردی . لطیفه می ره از مهمون ها تشکر می کنه و می گه ببخشید عروسی ای در کار نیست
بقیه ادامه مطلب ..
..
. پزشکان به
طاهر می گن که زنده ماندنت یک معجزه است و می توانیم دنبال یک کلیه جدید
برات باشیم.مادر عمر اون را تحت فشار می زاره که بگه چرا عروسی به هم خورده
و عمر می گه که داداشم حسین قاتل سیبل ، بهار و بابای لطیفه است و مادرش
ازشوک غش می کنه.لطیفه می خواد همه ی یادگاری های عمر را جمع کنه که اصلی
می ره باهاش حرف می زنه و لطیفه می گه که عمر گفته که پدر بچه ی ایپک
است.اسلحه ای که باهاش بهار ، سیبل و بابای لطیفه کشته شده پیدا می شه. توی
بیمارستان طاهر از حسین می خواد که بهش کمک کنه تا فرار کنه و به حسین می
گه خانواده ات را فراموش کن و به زندگی جدیدت برس. اصلی می ره بیمارستان و
با عمر دعوا می کنه که تو چجور مردی هستی و خواهرم را ناراحت کردی.نیلو می
ره زندان دیدن فاتح و می گه که بچه ایپک مال عمر بوده و عروسی به هم ریخته .
فاتح تعجب می کنه و می گه فکر نکنم این بچه مال عمر باشه. مادر عمر هم
سکته کرده و توی بیمارستانه.لطیفه که می فهمه مادر عمر بیمارستانه می ره
دیدنش اما به عمر محل نمی ده و می ره. مادر عمر به هوش می اد و به عمر می
گه چرا حسین این کار را کرده که بقیه افراد خانواده وارد اتاق می شن و
حرفشون ناتمام باقی می مانه.عمه ندرت با لونت صحبت می کنه و می گه من می
دونم تو به لطیفه علاقه داری و الان بهترین فرصت برای نزدیک شدن به لطیفه
است. از طرفی ندرت با ایپک صحبت می کنه و می گه می دونم پدر بچه ات عمر
نیست اما اگر به من حقیقت را بگی کاری می کنم به عمر برسی که ایپک میزاره و
می ره.نیلو از لطیفه می خواد که به دیدن فاتح در زندان بره و فاتح می گه
که دلیل این به هم زدن ازدواج بچه نبوده و عمر پسری نداره. از طرفی تلفن
طاهر را شنود کردن و فهمیدن حسین بهش زنگ زده و مکانش را رد یابی کردن و می
بینن که حسین به همراه مردی وارد مغازه می شه(اینها را در دوربین می
بینن)حسین وارد بیمارستان مادرش می شه که می بینه دخترش دمت و مرت دارن هم
را می بوسن و شوکه می شه. لطیفه می ره پیش ایپک و می گه من با تو کاری
ندارم اما می خوام بهم بگی که کی عمر فهمید که پدر بچه ات است و ایپک می گه
از خود عمر بپرس. الوان مادرش می گه که چرا این کارها را کردی حسین؟الوان
به حسین می گه برو اما حسین نمی ره و عمر وارد اتاق می شه. از طرفی لطیفه
تکه ای از موی عمر به همراه تکه ای از موهای پسر ایپک را برمی داره تا ببره
ازمایش دی ان ای. موهای پسر ایپک را وقتی ایپک حواسش نیست قیچی می کنه